پناهگاه امن دل
هيچكس همراه نيست؛ تنهاي اول
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند 3، 2، 1... سوت داور! بازي شروع شد!!! دويدي.. دست و پا زدي.. غرق شدي.. دل شكستي.. عاشق شدي.. بي رحم شدي.. مهربان شدي.. بچه بودي، بزرگ شدي.. پير شدي... سوت داور............. بازي تمام شد.. زندگي را باختي..
دنيا اينجوريه ديگه:
اگه گريه كني مي گن كم آوردي...
اگه بخندي ميگن ديوونست...
اگه دل ببندي تنهات مي ذارن...
اگه عاشق بشي دلتو ميشكنن...
با اين حال بايد:
لحظه اي را گريست..
دمي را خنديد..
ساعتي را دل بست..
و عمري عاشقانه زيست...
در آغاز آفرينش يك روز دروغ و حقيقت رفتند كنار رودخانه. دروغ گفت: بيا شنا كنيم و حقيقت ساده قبول كرد؛ اما تا لباس هايش را درآورد و در آب فرو رفت، دروغ لباس او را دزديد و رفت... از آن به بعد حقيقت بيچاره عريان ماند و مردم دروغ را با لباس حقيقت ديدند...!! دو نفر كه همديگرو خيلي دوس داشتند و يك لحظه هم نمي تونستند از هم جدا بمونند، با خوندن يك جمله معروف از همديگر جدا شدند تا همديگرو امتحان كنند و هر كدوم در انتظار ديگري همديگرو نمي بينند. چون هر دو به صورت اتاقي به اين جمله برخورد كردند: عشقت را رها كن، اگر خودش برگشت بدون مال توست و اگر برنگشت بدون از اول هم مال تو نبوده....
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها: